ندر پاییز سال 2020، چند ماه پس از نقل مکان به دالی، سرانجام برای صعود به کانگشان، کوه مرتفعی که مشرف به این دره در جنوب غربی چین است، حرکت کردم. هر روز صبح به بالای خط الراس باشکوه، در 2000 متری روستای پل نقره ای، در شمال شهر قدیمی تاریخی دالی، نگاه می کردم، که مدتی آن را خانه می خواندم. هجده دره یخبندان، 19 قله را از هم جدا می‌کردند که هر کدام از یک جریان روان تشکیل شده بودند. از زمانی که به آنجا نقل مکان کردم، رویای ایستادن بر بالای آن کوه را داشتم. رسیدن به قله به هدفی تبدیل شده بود که روی آن تمرکز کردم. من متقاعد شده بودم که بالا رفتن از آن شفابخش خواهد بود.

من با این نگرش تنها نبودم. این پیگیری تغییر شخصی است که بسیاری از پناهندگان را از شهرهای چین به این دره روستایی جذب می کند. Cangshan (“کوه سبز”) یک رشته کوه دیدنی به طول 44 کیلومتر است که در جنگل های سرسبز پوشیده شده است، ساحل غربی دریاچه ای شفاف و شفاف را در بر گرفته و بر فراز دره ای در دامنه های هیمالیا شرقی در نزدیکی مرز میانمار قرار دارد. هر روز غروب می‌نشستم و غروب خورشید را از خانه‌ی مزرعه‌ام تماشا می‌کردم و پرتوهای صورتی، زرد و اخرایی را از میان ابرهایی که از رشته کوه به پایین می‌غلتیدند می‌تابید.

ضرب المثلی در زبان چینی وجود دارد که می گوید: “کوه ها بلند است، امپراتور دور است.” این در مورد فرار از ساختار قدرت شهری است، در مورد خود تبعیدی در مناطق روستایی. دره دالی در استان یوننان، دور از پکن، جایی که من در هفت سال گذشته در آن زندگی کرده ام، به عنوان پناهگاه تاریخی طولانی دارد. اجداد گروه قومی بومی دالی، مردم بای، ظاهراً در حال فرار از سلسله های رقیب به شمال به اینجا آمدند. در دوران مدرن، این شهر تبدیل به یک مقصد فزاینده مد روز برای کسانی شده است که می خواهند از شهر خارج شده و به طبیعت بازگردند. شهر قدیمی و روستاهای اطراف مملو از شهرنشینانی است که کلبه‌ها و خانه‌های کشاورزی اجاره می‌کنند و می‌خواهند از همه چیز دور شوند. و من یکی از آنها بودم.

در مورد آن زمان هنگامی که به دالی تغییر مکان دادم، یک کلمه کلیدی جدید چینی در اینترنت ظاهر شد: “تغییر”. چینی ها، نیجوان، در لغت به معنای “در درون جمع شدن” است. اگر 12 ساعت در روز کار می کردید، گرفتار فرهنگ کار بیش از حد شده اید. اگر دانش‌آموزی بودید که والدینش تعطیلات آخر هفته‌تان را با کلاس‌های پشت سر هم جمع می‌کردند، سیستم آموزشی شما را تحت تأثیر قرار داد. اگر مجبور بودید دو ساعت برای پرداخت پول یک آپارتمان جاکفشی در رفت و آمد باشید و یک ماشین بخرید تا شریکی پیدا کنید، تحت تأثیر قراردادهای اجتماعی قرار می گرفتید.

یک پست وبلاگ مقایسه شد نیجوان به معضل زندانی با استفاده از تصویر کنسرتی که در آن افراد در ردیف های اول ایستاده بودند تا دید بهتری داشته باشند. اگر همه نشسته بودند، منظره یکسان بود – اما چون برخی ایستاده بودند، همه باید پشت سر آنها می ایستادند. نه تکامل اجتماعی، بلکه تکامل. راه حلی پیشنهاد شده است: به جای ایستادن یا نشستن، دراز بکشید. کلمه ای که برای این مورد استفاده می شود تانگینگ، قرار بود به معنای واقعی کلمه صاف بماند، اما نشان دهنده خروج عمیق تر از سیستم بود. اگر بازی تقلبی بود و تحرک اجتماعی غیرممکن بود، چرا حتی به خود زحمت بدهید؟ ترک مسابقه موش. چرخه را بشکن افراطی ترین شکل فرار کامل از شهر بود. اگر اهداف مادی برآورده نمی شد، شاید کوه دیگری برای صعود وجود داشت.

دالی قبلاً به شوخی به عنوان “پایتخت تخت دراز کشیدن” یاد شده است. دیگران به دلیل آب و هوای خوب و فضای آرام آن را «دالیفرنیا» نامیدند. روند بازگشت به زمین یک معکوس مستقیم از هر چیزی بود که چینی های مشتاق قبلاً به آن اهمیت می دادند. برای چندین دهه، کسانی که در روستا به دنیا می آمدند می خواستند از فقر فرار کنند. اما برخی از نسل های متولد شده در ابرشهرهای چین می خواستند به خاکی که اجدادشان از آن آمده بودند بازگردند. پس از 40 سال شهرنشینی، این روند معکوس شد.

البته من چینی نیستم من یک مرد بریتانیایی سفیدپوست ممتاز بودم که به دهکده آمدم. با این حال، من به اندازه همشهریانم در پکن سوخته بودم. در آکسفورد متولد و بزرگ شدم، پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه در سال 2007 برای تدریس در تابستان به چین سفر کردم، تب چین گرفتم و 15 سال بعد در آنجا ماندم. در آن زمان، پکن یکی از هیجان انگیزترین شهرهای جهان بود. اما پس از سال 2017 چیزی تغییر کرد. وقتی دولت به اقتدارگرایی روی آورد، چین به جای باز شدن، سخت‌تر شد. شهر دیگر مرکز یک ملت پویا نبود، بلکه قلب یک دولت پلیسی بود.

یا شاید این من بودم که حالم خراب شد. من تبدیل به کلیشه مهاجر تلخ شدم. دوستان قدیمی پکن را ترک کردند. من در رابطه با شریک طولانی مدتم مشکلاتی داشتم که نادیده گرفتم. بعد از انتشار اولین کتابم بدون پروژه جدید، احساس بی‌حالی نسبت به کار کردم. من به دردسر افتادم. سپس درب خانه ام را زدند: ساختمانی که در آن زندگی می کردم، ساخت و ساز غیرقانونی بود و باید تخریب می شد. اگر از من می پرسیدی که می خواهم بروم، می گفتم نه. من به فشار نیاز داشتم تا بفهمم چیزی باید تغییر کند. در روز دوم سال 2020 نامزدی خود را لغو کردیم و در عرض دو هفته در قطار به دالی بودم.

در اینجا با دیگر پیوندهای شهری آشنا شدم، که هر کدام به دنبال شانگریلای خود بودند تا بتوانند خود را دوباره اختراع کنند. هیپی‌ها و یوپی‌ها، بوهمی‌ها و بورژواها، دوستداران محیط زیست و بقا، دانش‌آموزان و بازنشستگان، تائوئیست‌ها و بودایی‌ها، روان‌نوردان و ساده‌نوردان، دگراندیشان و عشایر دیجیتال. پناهندگان مدرنیته، از بلندی های بوق زدن چین عقب نشینی می کنند تا دور از مرکز قدرت دولتی زندگی کنند، سعی می کنند در کشوری غیرآزاد آزاد باشند. همانطور که کافه ها و استودیوهای یوگا در سراسر دره ظاهر شدند تا به ما خدمت کنند، ما فرار روستایی را که تصور می کردیم تغییر دادیم.

کوه بالای همه چیز خودنمایی می کرد. در ماه اکتبر چادرم را جمع کردم و در سپیده دم به راه افتادم تا از مسیرهای متقاطع الاغی که مسیر خود را به سمت بالا می پیچد بالا بروم. رسیدن به قله از طریق یک صعود شیب دار و سخت یک روز کامل طول کشید. آخرین کشش سخت بود، از میان جنگلی بامبو که در اطراف مسیر باریک رشد می کرد، بیشتر یک صعود بود تا پیاده روی. پاهایم شروع به رها شدن کردند و نگران بودم که نور در حال خاموش شدن باشد. سپس، گویی از ناکجاآباد، مسیر صاف تر شد و حوض بزرگی از آب جلوی من گسترده شد که با صنوبرهای نقره ای پوشیده شده بود. به هدفم رسیده بودم. خط الراس هنوز 200 متر بالاتر بود، اما من یک شب در یک سری دریاچه درست در زیر آن ماندم. صبح روز بعد آخرین صعود را قبل از طلوع خورشید انجام دادم.

من مطمئناً در اوج احساس رضایت داشتم. یک کار فیزیکی تکمیل شد. اما از نظر احساسی ناامید کننده بود. من خواب نمادین این صعود را دیده بودم. اما همانطور که خورشید طلوع بر فراز دره را تماشا کردم، به همان زیبایی که انتظار داشتم، هیچ مکاشفه ای احساس نکردم.

من به دالی اهمیت زیادی داده بودم. من متقاعد شده بودم که در این کوه ترمیم و شفا خواهم یافت. درخواست تجدید نظر به صورت جداگانه انجام شد. تا خود را از جامعه و شهر دور کنم، از یک خودانگاره عاشقانه و آسیب دیده. اما انزوا درونی است. متوجه شدم که پاسخ هایی که به دنبالش بودم اینجا در این تپه های جنگلی وجود ندارد.

شب دوم غروب بود که پایین آمدم و به خانه رسیدم. اکنون، در حیاط خانه ام و به کوه ها نگاه می کنم، آنها را در نور جدیدی دیدم. این رمز و راز او بود که من را برای اولین بار جذب دالی کرد. چشم انداز قدرت آنها برای دگرگونی اما می دانستم که کار برای یافتن آرامش روانی و آرامش واقعی باید به صورت محلی انجام شود.

شروع کردم به آشپزی، بازسازی خانه مزرعه اجاره ای ام، کاشت سبزیجات و گذراندن وقت در فضای باز. همچنین سرگرمی ها: موسیقی، دویدن، تیراندازی با کمان و تای چی. اما علایق جدیدم و موقعیت مکانی ایده آل به تنهایی مرا خوشحال نکرد. من مکان را عوض کرده بودم، اما تغییر فیزیکی کافی نبود: باید نظرم را تغییر می دادم. صحبت درمانی را از طریق زوم شروع کردم و ابزارها و ترفندهایی را برای تنظیم احساساتم یاد گرفتم. طبیعت، معنویت و مراقبه جایگزین صفحه نمایش، پیمایش و مقایسه مداوم در زندگی روزمره من شد. در واقع، من به تنهایی قادر به ترک اعتیاد دیجیتالم نبودم. غرورم را قورت دادم و به برنامه 12 قدمی پیوستم.

می دانستم که برای همیشه در دالی نمی مانم – این یک آرمان شهر دروغین بود. هدف من این بود که در میانه هرج و مرج ترافیکی یا یک بحران بزرگ باشم و همچنان آرامش درونی پیدا کنم. پس از سه سال اقامت در دره، چین را ترک کردم. من اکنون در نیویورک زندگی می کنم و زندگی جدیدی برای خودم می سازم. اما سعی می‌کنم بخشی از روح دالی و آموزه‌هایش را زنده نگه دارم: از جست‌وجوی پناهگاه درونی تا جایی که بتوانم به یاد بیاورم که من مرکز جهان نیستم. گاهی اوقات ممکن است برای مدتی صاف دراز بکشید.

همانطور که مایکل سگالوف می گوید

کوه ها بلند هستند: یک سال کامل فرار و کشف در روستایی چین، توسط آلc خاکستر، است در 8 فوریه (Scribe, 16.99 پوند) منتشر شده است. آن را به قیمت 14.78 پوند بخرید Guardianbookshop.com